رویکردهای درمانی
رویکرد
هیجانمدار
رویکرد هیجانمدار بر این اصل استوار است که احساسات، مانند یک قطبنما، مسیر زندگی فرد را مشخص میکنند. این احساسات نشان میدهند که چه مسائلی برای فرد اهمیت دارند، چه عواملی موجب ناراحتی او میشوند و چه چیزهایی شادی و رضایت را برای او به همراه دارند. بااینحال، بسیاری از افراد به دلیل ناآگاهی از نحوه مدیریت احساسات خود یا به دلیل یادگیریهای نادرست در دوران کودکی، از مواجهه با آنها اجتناب میکنند. عباراتی مانند «گریه نکن»، «عصبانی نشو» یا «قوی باش و حرفی نزن» نمونههایی از پیامهایی هستند که میتوانند منجر به سرکوب احساسات شوند. این سرکوب در بلندمدت ممکن است به بروز مشکلاتی مانند اضطراب، افسردگی یا دشواری در برقراری روابط سالم منجر شود.
در روش درمانی مبتنی بر رویکرد هیجانمدار، درمانگر به فرد کمک میکند تا احساسات خود را شناسایی کرده، ریشههای آنها را درک کند و بیاموزد که چگونه به شیوهای سالم و سازنده آنها را ابراز کند. بهجای سرکوب یا هراس از احساسات، فرد یاد میگیرد که چگونه از آنها در جهت بهبود کیفیت زندگی خود بهره ببرد.
برای مثال، فردی که همواره ناراحتیهای خود را بروز نداده و احساساتش را سرکوب کرده است، ممکن است در موقعیتهایی خاص ناگهان دچار انفجار هیجانی شود یا به احساس خفگی و بیحالی دچار گردد، بیآنکه علت آن را بداند. در رویکرد هیجانمدار، درمانگر به او کمک میکند تا ریشه این الگوهای رفتاری را شناسایی کرده، نحوه شکلگیری آنها را در گذشته خود درک کند و بهتدریج راهکارهای مؤثرتری برای مدیریت احساساتش بیاموزد.
در نتیجه، این رویکرد بر اهمیت شناخت، پذیرش و ابراز صحیح احساسات تأکید دارد و به افراد میآموزد که چگونه از آنها برای داشتن زندگی رضایتبخشتر و برقراری روابط سالمتر استفاده کنند.
رویکرد
تحلیلی
رویکرد تحلیلی در رواندرمانی بر این اصل استوار است که بسیاری از مشکلات و احساساتی که در زندگی کنونی تجربه میکنیم، ریشه در گذشته ما دارند، بهویژه در دوران کودکی و روابط اولیهای که با والدین یا افراد مهم زندگیمان داشتهایم. این رویکرد بر این باور است که برخی از اتفاقات، گفتهها یا تجربههایی که حتی ممکن است در حافظهی آگاه ما نباشند، الگوهای رفتاری و هیجانی خاصی را در ما شکل دادهاند که تا امروز ادامه یافتهاند.
بهعنوان مثال، فردی که همواره احساس میکند برای جلب محبت و پذیرش دیگران باید بیش از حد تلاش کند، اما در نهایت همچنان خود را دوستداشتنی نمیبیند، ممکن است این الگوی احساسی را از دوران کودکی کسب کرده باشد. شاید در آن زمان، محبت کافی دریافت نکرده یا محبت والدین و اطرافیان به عملکرد او مشروط بوده است. در رواندرمانی تحلیلی، مشاور به فرد کمک میکند تا این الگوهای ناخودآگاه را شناسایی کند، ریشههای آنها را دریابد و تأثیرشان را بر زندگی کنونی خود درک نماید.
در این رویکرد، گفتگو نقش کلیدی دارد؛ هرچه فرد بیشتر دربارهی احساسات و گذشتهی خود صحبت کند، آگاهی بیشتری نسبت به خویشتن پیدا خواهد کرد. این آگاهی به او کمک میکند تا رفتارها و احساسات ناخودآگاه خود را بشناسد و بهتدریج از الگوهای تکراری و مخرب رهایی یابد.
بهطور کلی، رویکرد تحلیلی بر این اصل تأکید دارد که شناخت گذشته، کشف ریشهی مشکلات و افزایش خودآگاهی، فرد را قادر میسازد تا زندگی کنونی خود را بهبود ببخشد.
رویکرد
شناختی-رفتاری
رویکرد شناختی-رفتاری بر این اصل استوار است که افکار ما تأثیر مستقیمی بر احساسات و رفتارهای ما دارند. در بسیاری از موارد، مشکل اصلی نه خودِ اتفاقی که رخ داده، بلکه نحوهی برداشت و تفسیر ما از آن است. اگر بتوانیم افکار منفی و تحریفشدهی خود را شناسایی کرده و اصلاح کنیم، میتوانیم احساسات بهتری را تجربه کرده و رفتارهای مؤثرتری داشته باشیم.
برای مثال، فردی که پس از یک شکست کاری مدام با خود تکرار میکند: «من بیکفایتم و هرگز موفق نخواهم شد»، ممکن است دچار احساس ناامیدی شود و از ادامهی تلاش دست بکشد. اما در درمان شناختی-رفتاری، فرد میآموزد که این افکار را به چالش بکشد و از زاویهای واقعبینانهتر به آنها نگاه کند، مثلاً بگوید: «این تنها یک تجربه بود و میتوانم در آینده عملکرد بهتری داشته باشم». این تغییر نگرش موجب بهبود احساسات و افزایش انگیزه برای تلاش مجدد خواهد شد.
یکی از ویژگیهای مهم این روش، تمرکز آن بر زمان حال و آینده است. در این رویکرد، بهجای پرداختن صرف به گذشته، فرد میآموزد که چگونه الگوهای فکری و عاداتی را که به مشکلات او دامن میزنند، شناسایی و اصلاح کند. درمانگر معمولاً تکالیف و تمرینهایی ارائه میدهد، مانند ثبت افکار منفی و تحلیل آنها از دیدگاهی منطقیتر و مثبتتر.
بهطور خلاصه، رویکرد شناختی-رفتاری بر شناسایی و اصلاح افکار منفی تأکید دارد، تا از این طریق فرد بتواند احساسات بهتری را تجربه کرده و رفتارهای مفیدتری در پیش بگیرد.
رویکرد
طرحوارهدرمانی
رویکرد طرحوارهدرمانی بر این باور است که بسیاری از احساسات، رفتارها و مشکلاتی که در زندگی تجربه میکنیم، ریشه در الگوهای فکری و هیجانی عمیقی دارند که از دوران کودکی در ذهن ما شکل گرفتهاند. این الگوها که به آنها «طرحواره» گفته میشود، مانند یک عینک عمل میکنند که از کودکی بر چشم خود گذاشتهایم و از طریق آن دنیا و خودمان را درک میکنیم. با این حال، برخی از این طرحوارهها مخرب بوده و موجب میشوند که فرد در زندگی دچار تکرار الگوهای ناسالم شود.
برای مثال، فردی که از کودکی همواره احساس کرده است که به اندازهی کافی ارزشمند نیست و دیگران او را دوست ندارند، ممکن است در بزرگسالی—در صورت مواجهه با افراد حمایتگر و مثبت—همچنان این باور را داشته باشد که دیر یا زود طرد خواهد شد. چنین طرحوارهای میتواند فرد را در چرخهای تکراری گرفتار کند، بهگونهای که یا به روابط ناسالم روی آورد یا از ترس طرد شدن، از صمیمیت و ارتباط عاطفی اجتناب کند.
در طرحوارهدرمانی، درمانگر به فرد کمک میکند تا این الگوهای ناسالم را شناسایی کرده، ریشههای آنها را دریابد و روشهایی برای تغییر آنها بیاموزد. برای این منظور، از تکنیکهای متنوعی استفاده میشود که شامل کار بر روی هیجانات، اصلاح باورهای نادرست و تمرینهای عملی برای ایجاد تجربههای جدید و سالمتر است.
بهطور کلی، طرحوارهدرمانی بر شناخت و اصلاح الگوهای فکری و احساسی عمیق تأکید دارد. این رویکرد به فرد کمک میکند تا تشخیص دهد که چگونه این الگوها ممکن است به او آسیب برسانند و بیاموزد که با تغییر نگرش خود، از چرخههای منفی زندگی رهایی یابد.
رویکرد
درمان متمرکز بر انتقال
رویکرد درمان متمرکز بر انتقال بر این اصل تأکید دارد که بسیاری از مشکلات روانی و الگوهای رفتاری ما از روابط گذشته، بهویژه ارتباطات اولیه با افراد مهمی مانند والدین، نشأت گرفتهاند. در واقع، ما در این روابط اولیه، احساسات، باورها و انتظارات خاصی را شکل دادهایم که ناخودآگاه در روابط جدید خود نیز آنها را تکرار میکنیم، حتی اگر این الگوها برایمان مشکلساز باشند.
در این روش، درمانگر به نحوهی برقراری ارتباط مراجع با او توجه ویژهای دارد. این احتمال وجود دارد که همان الگوهایی که فرد در روابط دیگر خود تجربه میکند، در رابطهاش با درمانگر نیز نمایان شوند. در چنین شرایطی، درمانگر کمک میکند تا فرد این الگوها را شناسایی کند، ریشههای آنها را درک نماید و در مسیر تغییر آنها گام بردارد.
برای مثال، فردی که همواره احساس کرده است که دیگران او را درک نمیکنند و برایش اهمیت قائل نیستند، ممکن است همین احساس را در رابطه با درمانگر نیز تجربه کرده و تصور کند که درمانگر نیز در نهایت او را رها خواهد کرد. در اینجا، درمانگر این الگو را شناسایی کرده و با مراجع کار میکند تا او بتواند منشأ این احساس را دریابد و به درک جدیدی از روابط خود برسد.
بهطور کلی، درمان متمرکز بر انتقال بر این باور است که الگوهای احساسی و رفتاری که در روابط گذشتهی فرد شکل گرفتهاند، در روابط کنونی او نیز تأثیرگذار هستند. این روش با بهرهگیری از رابطهی درمانی، به مراجع کمک میکند تا این الگوها را بشناسد، ریشههای آنها را بررسی کند و به تدریج تغییراتی در نگرش و رفتار خود ایجاد نماید.
رویکرد
ذهنیسازی
رویکرد ذهنیسازی بر این اصل تأکید دارد که برای درک خود و دیگران، باید بتوانیم بهدرستی افکار، احساسات و نیات خود و اطرافیانمان را شناسایی کنیم. این توانایی به ما کمک میکند تا بفهمیم چرا یک فرد رفتار خاصی دارد، چه احساسی را تجربه میکند، و حتی چرا خودمان در موقعیتهای مختلف به شیوهای خاص واکنش نشان میدهیم. بااینحال، گاهی اوقات این درک برایمان دشوار میشود و ممکن است در روابط خود دچار سوءتفاهم شده، واکنشهای نادرستی نشان دهیم یا قضاوتهای نادرستی دربارهی دیگران داشته باشیم.
برای مثال، فردی را تصور کنید که در یک رابطهی عاطفی، همواره احساس میکند که شریک زندگیاش به او بیتوجه است و تمایلی به وقتگذرانی با او ندارد. در حالی که ممکن است طرف مقابل هیچ نیت منفی نداشته باشد و صرفاً درگیر مشغلههای شخصی خود باشد. اگر این فرد نتواند ذهنیت طرف مقابل را درک کند، ممکن است دچار احساس خشم و ناراحتی شود و در نهایت، بهگونهای واکنش نشان دهد که به رابطه آسیب برساند. در رویکرد ذهنیسازی، درمانگر به فرد کمک میکند تا به جای فرضیات و قضاوتهای نادرست، سعی کند احساسات و افکار طرف مقابل را درک کرده و ارتباط بهتری برقرار کند.
علاوه بر بهبود درک دیگران، این رویکرد به افراد کمک میکند تا شناخت عمیقتری نسبت به خود نیز پیدا کنند. برای مثال، اگر فردی در موقعیتی خاص دچار خشم یا اضطراب شود، ذهنیسازی به او کمک میکند تا متوجه شود که منشأ دقیق این احساس چیست و چگونه میتواند آن را به شیوهای مناسبتر مدیریت کند.
بهطور کلی، ذهنیسازی به ما میآموزد که به جای قضاوتهای عجولانه و فرضیات نادرست، افکار و احساسات خود و دیگران را بهدرستی درک کنیم و از این طریق، روابط سالمتر و مؤثرتری ایجاد نماییم.
رویکرد
ISTDP
درمان ISTDP (رواندرمانی پویشی فشرده و کوتاهمدت) یک روش درمانی عمیق و سریع است که بر حل مشکلات هیجانی و دستیابی به تغییرات پایدار در مدتزمان کوتاهتر تمرکز دارد. در این رویکرد، درمانگر به مراجع کمک میکند تا احساسات سرکوبشده و ناهشیار خود را شناسایی کند و از آنها عبور نماید، بهگونهای که این احساسات دیگر نتوانند بر زندگی و رفتار او تسلط داشته باشند.
ایدهی محوری این روش آن است که بسیاری از مشکلات روانشناختی، از جمله اضطراب، افسردگی و مشکلات بینفردی، ریشه در احساسات سرکوبشدهی ناخودآگاه دارند. افراد در مواجهه با هیجاناتی مانند خشم، غم یا ترس که تحمل آنها دشوار است، ناخودآگاه این احساسات را سرکوب میکنند. این سرکوب میتواند منجر به بروز رفتارهای اجتنابی و دشواری در مدیریت مسائل زندگی شود.
درمان ISTDP از طریق مواجههی مستقیم و آگاهانه با این احساسات عمل میکند. درمانگر تلاش میکند این هیجانات را به سطح آگاهی بیاورد و مراجع را به روبهرو شدن با آنها هدایت کند. این فرآیند معمولاً با تمرکز بر احساسات واقعی و لحظهای فرد در جلسات درمانی انجام میشود. هنگامی که مراجع بتواند این احساسات را بهدرستی تجربه و ابراز کند، بهتدریج از الگوهای ناسالم گذشته رهایی مییابد.
برای مثال، فردی که همواره احساس خشم یا غم را در خود سرکوب کرده و هرگز فرصت بیان صحیح آن را نداشته است، در طی فرآیند ISTDP میآموزد که این احساسات را به شیوهای سالم و صادقانه ابراز کند. این کار به او کمک میکند تا روابط بینفردی بهتری برقرار کرده و مشکلات هیجانی خود را با آگاهی و پذیرش بیشتری مدیریت نماید.
بهطور کلی، ISTDP یک روش درمانی فشرده و عمیق است که به مراجعان کمک میکند احساسات سرکوبشدهی خود را شناسایی کرده، از آنها عبور کنند و در نهایت، با آزادی و سلامت روانی بیشتری به زندگی خود ادامه دهند.
رویکرد
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT)
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) یک رویکرد رواندرمانی است که به جای تلاش برای حذف یا سرکوب افکار و احساسات منفی، بر پذیرش آنها و ایجاد تعهد برای انجام اقدامات ارزشمند در زندگی تمرکز دارد. این رویکرد بر این اصل استوار است که تجارب ذهنی ناخوشایند همواره بخشی از زندگی هستند و مبارزه با آنها نهتنها اثربخش نیست، بلکه میتواند فرد را از اهداف و ارزشهای مهم زندگی دور کند.
در این روش، درمانگر به مراجع کمک میکند تا افکار و احساسات ناخوشایند را شناسایی کرده و آنها را بدون مقاومت یا تلاش برای حذف، بپذیرد. بهجای آنکه فرد تمام انرژی خود را صرف مبارزه با مشکلات هیجانی کند، ACT او را تشویق میکند که توجه خود را به انجام رفتارهایی معطوف کند که مطابق با ارزشهای شخصیاش باشد، حتی در شرایطی که احساسات منفی را تجربه میکند.
برای مثال، فردی که همواره از اضطراب و ترس از شکست گریزان است و به همین دلیل از انجام اقدامات مهم در زندگی خودداری میکند، در فرآیند ACT میآموزد که اضطراب را بهعنوان بخشی طبیعی از زندگی بپذیرد. او یاد میگیرد که به جای اجتناب از موقعیتهای چالشبرانگیز، با وجود این احساسات، گامهایی در جهت اهداف و ارزشهای خود بردارد.
بهطور کلی، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد بر این اصل تأکید دارد که پذیرش افکار و احساسات منفی به معنای تسلیم شدن در برابر آنها نیست، بلکه فرد باید بیاموزد که بدون درگیری با این تجارب ذهنی، مسیر خود را به سمت یک زندگی معنادار و ارزشمند ادامه دهد.